روزگار غریبیست
نوشته شده توسط : وحید زمانی

روزگار غریبیست نازنین


آدمی را با حقیقت میزنند

شاید به خود آید

شاید قبول کند بد بختیش را

واقعا چه روزگاریست

فاصله روزگار من تا احمد از اینجاست تا به آنجا

حس آدم بودن در تو نیز هست

آدم بودن کاری بس سخت برای ماست

و اینک

آخرین نفس شعرم را

برای تاریکی فانوس خانه ام می گویم

مرا دریاب

باور کن آدمی روح معصومیت است

نه درگیری با احساس شوم

سفیدی چشمانم سرخ

عرق بر پیشانیم لبریز

نه تو با من نیستی

شاید در منی

روزگار غریبیست

کاش میشد معصومیتت را دید

تا دیگر به تو شک نکنم

کاش می شد

باورم را به نظاره بنشینی

احساست را بگو

نکند من اشتباه میکنم

اصلا شاید بدی در من است

مرا روشن کن

سخت درگیر تو ا م

شاید تاریکی شب مرا روشن کند

در تاریکیست که روشنی معنا می پذیرد

باور کن
 





:: بازدید از این مطلب : 357
|
امتیاز مطلب : 27
|
تعداد امتیازدهندگان : 9
|
مجموع امتیاز : 9
تاریخ انتشار : سه شنبه 3 اسفند 1389 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: